-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 14:42
the strangest thing Was waiting for that bell to ring It was the strangest start
-
با تاخیر به اکبر محمدی
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 13:30
خوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 20:12
- کِی ؟ - خیلی وقت پیش ، و این تنها چیزیه که آرزو میکنم هیچ وقت انجامش نمیدادم - چرا ؟ به نظر من برای وسیع کردن افقهای زندگی لازمه ، مثل رفتن به کلاس ویلن یا ... - نه هیچ ربطی به کلاس نداره ، ممکنه یکی بفهمه یا ... و همیشه پایان مصیبت باری داره ، همیشه پایان مصیبت باری داره
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 13:19
وقتی اینترنت تحقیقاتیترین دانشگاه کشور به مدت ۴ روز قطع باشه ... وقتی هوا اون قدر گرم باشه که یه مسیر ۱۰ دقیقه ای به اندازه ۱ روز پدرتو در بیاره ... وقتی ۲۰ نفر تو صف عابر بانک تو همون هوا جلوت باشن و وقتی نوبتت میشه پول دستگاه تموم بشه ... وقتی ... And then you call me and it's not so bad
-
به لبنان ، به فلسطین ، به ...
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 12:56
آری در نتوانستن نیز بایستن هست ...
-
I hate Connie Summer more than Paul Martel
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 11:34
فکر میکردم فقط بین عناصر اناث اینجا فیلم unfaithful نسبت به عناصر ذکورش طرفدار خیلی بیشتری داره و خیلی راحت میتونن با Connie هم ذات پنداری کنند . اما با دیدن اینجا فهمیدم که این موضوع کاملا جهان شمول هستش . پ.ن : من هیچ چیزی در مورد فیلم نگفتما
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیرماه سال 1385 11:59
میدونی آخر خط کجاست ؟ پ.ن : مرحوم هدایت از سرمایه بزرگی صحبت میکنه که وقتی به اونجا رسیدی میتونی ازش استفاده کنی . پ.ن ۲ : حالا من یا به اونجا نرسیدم یا اون سرمایه رو ندارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 00:14
وقتی دیگه از این بدتر نشه اون وقت تو هر کاری که دلت خواست میتونی بکنی بدون اینکه به عاقبتش فکر کنی
-
مرز
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 00:12
یه مرز خیلی کوچیک و غیر قابل تشخیص وجود داره بین صداقت و حماقت و من به طرز احمقانه ای دارم بینشون دست و پا میزنم
-
تنوع
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 04:17
تک تک قسمتهای سر آدم خلق شده واسه اینکه هر بار یکیشون درست وقتی که میخوای بخوابی درد بگیره دیشب قسمت جنوب شرقی پشت سرم این رولو بازی میکرد
-
زیدان
سهشنبه 20 تیرماه سال 1385 19:09
این پست در واقع یه جور جوابه به پستی که آرش اینجا نوشته : http://pyramidsong.blogfa.com/post-58.aspx اول بگم منم مثل آرش قبول دارم که زیدان یکی از دو تا اسطوره فوتباله ،حتی قبل از مارادونا ، خیلی قبل از مارادونا . چون فکر نمیکنم کاری وجود داشته باشه که مارادونا انجام داده باشه و زیدان نکرده باشه . اول میخوام حرفای...
-
جنگ
جمعه 16 تیرماه سال 1385 16:05
متن یک دعا برای مردگان میگوید : ای پدری که در آسمانها هستی ، امروز قتل عام همیشگی را از ما دریغ مکن . ما را از ترحم ، عشق و اطمینان به بشریت که پسرت مسیح به ما داده تهی کن ، چون همانطور که هرگز حرفهایش به دردی نخورده اند حالا هم دردی را دوا نخواهند کرد ، هیچ دردی را ، شکرت ، آمین
-
ماه
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 01:02
ماه رو ببین یک ناو فضایی با سه مرد مسافرش دارن تو مدار ماه میچرخند و به زودی روی اون میشینند تا مرزهای درستیها و نادرستیهای ما رو وسعت بدن . من ماه رو خیلی دوست داشتم و همیشه به افرادی که میتونستن روش قدم بزنن حسادت میکردم . ولی حالا که این ماه خاکستری و تهی از همه چیز ، تهی از درد و زندگی رو میبینم که فقط به خاطر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 03:33
زندگی یک صحنه است که به دستور کسی در آن پرتاب میشوی و وقتی در آن افتادی باید طولش را طی کنی و برای این طی کردن هزاران روش وجود دارد . روش هندی ، روش آمریکایی و ... وقتی یک بار آن را طی کنی دیگر کافیست ، تو زندگی کرده ای . از صحنه خارج میشوی و میمیری . زمانی که تو برای این طی کردن صرف میکنی مهم نیست ، چیزی که مهم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 02:30
بعضی وقتا دلمو خوش میکنم به این مثل قدیمی که : "بهار ما هم بالاخره میرسه" اما بعدش به خودم میگم : "دیوونه مگه تو عاشق پاییز نیستی ؟"
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 12:33
امید تنها محکومیت ماست اینو توی کتاب "زندگی جنگ و دیگر هیچ" اوریانا فالاچی خوندم . همون شب با یه خودکار آبی این جمله رو روی دیوار کنار تختم نوشتم . چند شب پیش داشتم با آرش حرف میزدم گفت :یادته روی دیوار نوشته بودی امید تنها... گفتم: آره . گفت من میگم عاشق شدن تنها محکومیت ماست . آره ما محکومیم به اینکه عاشق بشیم و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 03:36
میگن : آدم یه بار به دنیا میاد یه بار عاشق میشه یه بارم میمیره من اون دو تای اولشو قبول دارم ولی آخری رو ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 14:33
دوم تیر ۱۳۸۲ ، ساعت ۱۰ شب : وقتی داشتم کامپیوترو روشن میکردم حتی فکرشم نمیکردم تا چند دقیقه دیگه مهمترین اتفاق زندگیم میخواد بیفته . اون شب وقتی خودتو معرفی کردی دست و پام لرزید ، یهو عرق کردم ، نمیدونستم چی باید بگم . اصلا واسه دو سه دقیقه جریان ذهنم متوقف شد . اصلا نمیتونستم باور کنم تو معنی اون ... کامپیوترو که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 15:02
تا حالا شده شب بری تو رختخواب ، خسته باشی ، بعد یهو بغض کنی ، بخوای گریه کنی ، نفست بگیره و اشکتم واست ناز کنه و کلی وقت تو همون حالت بمونی ؟ بعد چشماتو باز کنی و ببینی سپیده زده ، یهو بغضت بترکه و همینجور گریه کنی ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 خردادماه سال 1385 00:15
<بعضی وقتا باید درد رو پیش خودت نگه داری، تو خودت گاهی چون محرمش پیدا نمیشه گاهی هم چون خیلی بزرگه، اگه بیرونش بدی، از عظمتش کم میشه، باید تو خودت نگه داری که بزرگت کنه. که قلبت رو صیقل بده. که صافت کنه. باید تو خودت نگهش داری که شایسته اش بشی، شایسته دردهای بزرگتر و زخمهای عمیقتر. دلهای صافتر و دستهای پاکتر.>...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 01:00
در من این جلوه اندوه ز چیست ؟ در تو این قصه پرهیز که چه ؟ در من این شعله عصیان نیاز در تو دمسردی پاییز که چه ؟ حرف را باید زد درد را باید گفت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 خردادماه سال 1385 02:09
آخه کسی پیدا نمیشه به بعضی از این آدمایی که میشینن پشت ماشین بگه که فلسفه استفاده از ماشین اینه که نسبت به وقتی که پیاده میری زودتر برسی وگر نه پیاده رفتن هم مفیدتره هم استرسش کمتره .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 01:13
دارم کم کم یاد میگیرم که یه سری چیزا رو جدی نگیرم . یا حداقل به خودم تلقین کنم که خیلی مهم نیستن . چیزایی که تا چند وقت پیش با شنیدنشون ( یا فهمیدنشون ) دو سه هفته میریختم به هم . تصمیم گرفتم خودمم بشینم و تماشا کنم بازیای سرنوشتو ، خیلیم تلاشی واسه عوض کردنش نکنم که ... تصمیم گرفتم این بار دیگه همه چی رو بسپرم دست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 22:02
اصلا مگه مانا نیستانی چی گفته ؟ مگه تا حالا توی تمام کاریکاتورا خر و گاو و ... به زبون فارسی حرف نمیزدن ؟ خب حالا یه بارم یه سوسک ترکی حرف بزنه جالب اینه که یه عده که به اصطلاح خودشونو اصلاح طلب میدونن کاسه داغتر از آش شدن میگن قراره حکم سنگینی واسش ببرن ولی من دارم به این فکر میکنم که وقتی آزاد شد چه شکلی میخواد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 21:26
من تازه کم کم دارم متوجه میشم که نقاب ها چقدر وظیفه ای که بهشون محول شده رو خوب انجام میدن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 15:07
یکی از بهترینایی که من دیدم آرش کاش بودی دوباره با هم میدیدیمش
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 13:50
نمیدونم چرا دارم از خودم دور میشم از اونی که میخواستم باشم و الآن نیستم کسی که هر روز به جای نزدیک شدن بهش ازش دور میشم اشتباهات زیادی کردم ، میدونم یه جاهایی باید محکم می ایستادم و میگفتم نه و جرات نکردم یه وقتایی یه کارایی کردم که نباید میکردم باید فکر کنم ، به همه چی باید برگردم به گذشته و ببینم این دور شدن از کی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 12:47
از پاساژ آرین متنفرم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1385 00:21
فیلم Damage اینجوری تموم میشه : برای بریدن از این دنیا زمان خیلی کمی لازمه اون چیزی که سرنوشت ما رو رقم میزنه دور از دسترس ماست ماوراء آگاهی ماست ما همه در برابر عشق تسلیمیم چون عشق به ما یه جور حس ناشناخته ای میده دیگه هیچی اهمیتی نداره