یه سری تصمیمایی هست که آدم میدونه اشتباهه ولی میگیره
یه سری کارایی هست که آدم میدونه اگه انجام بده ... ، ولی انجام میده
یه سری آدمایی هستن که آدم میدونه ... ، ولی ...
یه سری جاهایی ...
و من عاشق این تصمیما و این جور کارام
حالا هی بگین این کار منطقی نیست ، اون چیز با عقل جور در نمیاد و ...
یه حسی (شاید حتی یه چیزی فراتر از حس) اینجاها وارد عمل میشه ، عقل و منطق که به کنار
پ.ن : منظورم از اشتباه و نباید ... ، ولش کن بابا اصلا
دیشب و پریشب سه رنگ Kieslowski رو دیدم . به ترتیب اول Blue بعد Red و بعدش هم White ... و با اقتدار از White بیشتر از اون دو تای دیگه خوشم اومد . ۳ بار دیدمش ، کلا شخصیتاش خیلی مجذوبم کردند . اون مجسمه شکسته که کارول میبوسیدش ، شخصیت میکولای ، و از همه بیشتر جایی که اون آخر فیلم با دوربین داره دومینیک رو میبینه و اون با اشاره بهش میگه از پله ها نیا بالا و ...
پ.ن : این متن اصلا به این معنی نیست که من از Red و Blue خوشم نیومده ، برعکس هر دوشون و به خصوص Red از بهترین فیلمایی هستند که من دیدیم ...
پ.ن۲ : در کل بین شخصیتهایی که توی این ۳ تا فیلم بودن با شخصیت قاضیه توی Red بیشتر از بقیه حال کردم .
پ.ن۳ :دلم میخواد نظر افرادی که این فیلما رو دیدن رو در مورد این که تو هر سه تاشون یه آدم پیر داره سعی میکنه یه بطری توی سطل آشغال بندازه و ... رو بدونم . برداشت خودم متعاقبا اعلام میشه .
این چارلی چاپلین فوق العادست ...
با کشتن یه آدم میشی جنایتکار
با کشتن یه میلیون آدم میشی قهرمان !