زیدان

این پست در واقع یه جور جوابه به پستی که آرش اینجا نوشته :

http://pyramidsong.blogfa.com/post-58.aspx

اول بگم منم مثل آرش قبول دارم که زیدان یکی از دو تا اسطوره فوتباله ،‌حتی قبل از مارادونا ، خیلی قبل از مارادونا . چون فکر نمیکنم کاری وجود داشته باشه که مارادونا انجام داده باشه و زیدان نکرده باشه .

اول میخوام حرفای ماتراتزی ،‌ همون ایتالیایی حرومزاده از دید آرش ، رو نقل قول کنم . اونایی که ماتراتزی رو میشناسن میگن توی زمین خیلی خشنه ولی بیرون زمین خیلی آرومه . من که نمیدونم این حرف چقدر درسته ولی خیلی دیدم که به خاطر تکلهای خشن اخراج بشه ولی به خاطر دعوا و این جور چیزا ندیدم .

این حرفای ماتراتزیه :

"توی محوطه جریمه لباس زیدان رو چند ثانیه کشیدم . بعد اون برگشت . سر تا پای منو به طرز وحشتناک تحقیرآمیزی نگاه کرد و با تمسخر گفت : اگه لباس منو میخوای میتونی بعد از بازی بیای ."

ماتراتزی ادامه میده :

"منم بالطبع بهش توهین کردم . ولی بهش نگفتم تروریست . به مادرش هم چیزی نگفتم . مادرا مقدسند."

ماتراتزی گفته من به زیدان حرفی زدم که در طول مسابقه بارها و بارها بازیکنا به هم میگن .

بعد از بازی فیلما رو دیدن و حرفای ماتراتزی لب خونی کردن و فهمیدن اون به زیدان گفته :

"یه مرگ خیلی زشت واسه تو و خونوادت آرزو میکنم . Go fuck yourself"

منم فکر میکنم این حرفا توی یه بازی خیلی زده میشه . توی فوتبال خودمون با یه لبخونی ساده میشه این حرفا رو فهمید

فکر کنم همه قبول داشته باشن که حرف زیدان خیلی تحقیرآمیز بوده ، حرف ماتراتزی خیلی زشتتر و حرکت زیدان ...

من فقط نمیدونم چرا از دید آرش ماتراتزی یه حرومزادس و زیدان ... اگه بنا به انسان بودنه که در مورد هر دوشون صدق میکنه و منم اینو قبول دارم . ۱۱۰ دقیقه از بازی رفته و دیگه بازیکنا خودشون نیستن ، هر کاری ازشون سر میزنه .

من طرفدار ایتالیام . همه میدونن که از همون اول دوست داشتم ایتالیا با فرانسه بیاد فینال . چون تو این فینال یوونتوس ،‌ باشگاه محبوب من ، که الان داره میره serieC ، برنده بود . ۱۳ بازیکن از ۴۶ بازیکن دو تیم یا الان تو یووه هستن یا قبلا بودن . و در زیدان رو هم خیلی دوست داشتم و دارم . دوست داشتم جام به ایتالیا برسه و همه چیزای خوب دیگه به زیدان . یه خداحافظی باشکوه با بردن توپ طلا .

اما به همه توصیه میکنم یه بار دیگه برن اول بازی فینال رو ببینن . زیدان آنچنان با اخم و غرور و تکبر با کاناوارو دست میده که یهو یه چیزی تو دلم میریزه پایین . تورو خدا به قیافه زیدان دقت کنین . من خیلی اون صحنه رو دیدم واسه همین میگم دقت کنین در حالی که کانا داره میخنده قیافه زیزو رو ببینین . ضربه پنالتی ای که زد هم فقط تحقیرآمیز بود . نه اینکه بخام بگم نباید این شکلی میزد ، ولی میخواست یه جورایی بوفون که با اقتدار بهترین دروازبان جام بود رو تحقیر کنه و موفق شد .تا دقیقه ۱۰۶-۱۰۷ بازی همه چیز برای زیدان عالی جلو رفت . یه سانتر از سمت راست روی دروازه ایتالیا میشه و صاف میره روی سر زیدان ، یه ضربه سر وحشتناک و غیر قابل مهار از زیدان و یه عکس العمل فوق العاده از بوفون تحقیر شده . زیدان میره که خوشحالی کنه ولی یهو میبینه توپ کرنر شده و بوفون داره به شکل وحشتناکی خوشحالی میکنه . به نظر من زیدان اونجا یهو ریخت به هم . اولین جایی که توی بازی فینال شکست خورد . وگرنه مطمئنم که مثل حرف ماتراتزی رو بارها و بارها تو بازیای مختلف شنیده و عکس العمل نشون نداده .

یه خاطره از دو سال پیش موقع یورو۲۰۰۴ میخوام اینجا اضافه کنم :‌

 "توی بازی ایتالیا با دانمارک توتی به صورت بازیکن دانمارک آب دهن میندازه و  ۴ بازی محروم میشه . بعد مشخص میشه بازیکن دانمارکی حرف خیلی زشتی زده و من و آرش توی یه بحث به این نتیجه میرسیم که توتی بازیکن حروم زاده ایه که اصلا نباید فوتبال بازی کنه ."

به هر حال حداقل واسه منم مثل آرش زیدان هنوز یه اسطورس . بهترین بازیکن تاریخ که نه مثلش اومده و نه میاد . خوشحالم اون دوره ای از زندگی من که فوتبالو خیلی دوست داشتم با دوره ای که زیدان جادوگری میکرد متقارن شد .

و در آخر اینکه زیدان همیشه بازیکن محبوب من باقی میمونه . تنها بازیکنیه که وقتی از باشگاه محبوبم رفت نه تنها ازش بدم نیومد که بازم دوستش داشتم . اما در مورد بازی فینال باید یه مقداری منصفتر بود آرش جان .

جنگ

متن یک دعا برای مردگان میگوید :

ای پدری که در آسمانها هستی ،‌ امروز قتل عام همیشگی را از ما دریغ مکن . ما را از ترحم ،‌ عشق و اطمینان به بشریت که پسرت مسیح به ما داده تهی کن ،‌ چون همانطور که هرگز حرفهایش به دردی نخورده اند حالا هم دردی را دوا نخواهند کرد ،‌ هیچ دردی را ،‌

شکرت ،‌ آمین        

ماه

ماه رو ببین

یک ناو فضایی با سه مرد مسافرش دارن تو مدار ماه میچرخند و به زودی روی اون میشینند تا مرزهای درستیها و نادرستیهای ما رو وسعت بدن .

من ماه رو خیلی دوست داشتم و همیشه به افرادی که میتونستن روش قدم بزنن حسادت میکردم . ولی حالا که این ماه خاکستری و تهی از همه چیز ، تهی از درد و زندگی رو میبینم که فقط به خاطر فراموش کردن اشتباهاتمون و رسواییهای اینجا و برای دور شدن از خودمون فتحش کردیم به این نتیجه میرسم که :

"ماه آرزوی کسانیست که آن را ندارند"

و من این گلوله سبز و سفید و آبی رو که که پره از بدی و خوبی و زندگی ترجیح میدم . میدونم این گلوله مسموم کنندست و سراسر  کثیفی و وقاحته ،‌ میدونم که زندگی توش یه جور محکومیت به مرگه و محکومیت به خیلی چیزای دیگه ولی اونو به ماه و قدم زدن روش و فتح کردنش ترجیح میدم 

زندگی یک صحنه است که به دستور کسی در آن پرتاب میشوی و وقتی در آن افتادی باید طولش را طی کنی و برای این طی کردن هزاران روش وجود دارد . روش هندی ،‌ روش آمریکایی و ...

وقتی یک بار آن را طی کنی دیگر کافیست ،‌ تو زندگی کرده ای . از صحنه خارج میشوی و میمیری . زمانی که تو برای این طی کردن صرف میکنی مهم نیست ،‌ چیزی که مهم است شکل طی کردن توست . مهم این است که آن را خوب طی کنی . یعنی اینکه در سوراخ سوفلور نیفتی . یعنی بجنگی ،‌نگذاری خفه ات کنند . یعنی اینکه به چیزی ایمان داشته باشی و به خاطرش بجنگی . و اگر اشتباه کنی به درک مهم نیست ، اشتباه کردن بهتر از هیچ کار نکردن است .

 

پ.ن :‌ یه موقعی این متن خیلی روم تاثیر میذاشت 

بعضی وقتا دلمو خوش میکنم به این مثل قدیمی که :

"بهار ما هم بالاخره میرسه"

اما بعدش به خودم میگم :

"دیوونه مگه تو عاشق پاییز نیستی ؟"

امید تنها محکومیت ماست

اینو توی کتاب "زندگی جنگ و دیگر هیچ" اوریانا فالاچی خوندم . همون شب با یه خودکار آبی این جمله رو روی دیوار کنار تختم نوشتم . چند شب پیش داشتم با آرش حرف میزدم گفت :یادته روی دیوار نوشته بودی امید تنها... گفتم: آره . گفت من میگم عاشق شدن تنها محکومیت ماست .

 

آره ما محکومیم به اینکه عاشق بشیم و وقتی که عاشق شدیم محکومیم به اینکه امیدوار باشیم و این خیلی سخته ، خیلی سخت

 

پ.ن :‌پیشنهاد میکنم "زندگی ، جنگ و دیگر هیچ" رو حتما بخونین 

میگن :

آدم یه بار به دنیا میاد

یه بار عاشق میشه

یه بارم میمیره

 

من اون دو تای اولشو قبول دارم ولی آخری رو ...

دوم تیر ۱۳۸۲ ، ساعت ۱۰ شب :

وقتی داشتم کامپیوترو روشن میکردم حتی فکرشم نمیکردم تا چند دقیقه دیگه مهمترین اتفاق زندگیم میخواد بیفته . اون شب وقتی خودتو معرفی کردی دست و پام لرزید ، یهو عرق کردم ،‌ نمیدونستم چی باید بگم . اصلا واسه دو سه دقیقه جریان ذهنم متوقف شد . اصلا نمیتونستم باور کنم تو معنی اون ...

کامپیوترو که خاموش کردم یه حس غریبی داشتم . تنها چیزی که در موردش میدونستم این بود که تا حالا این حسو تجربه نکرده بودم . قلبم تند تند میزد و دست و پام بی حس بود . باورم نمیشد . این قدر تو خودم بودم که صدای مامانو که چند بار واسه شام صدام زده بود نشنیدم . تا صبح خوابم نبرد و هیچ گریزی نبود از فکرای جورواجوری که به ذهنم هجوم میاوردن .

.

.

.

اون شب گذشت و من هر روز بیشتر و بیشتر به تو وابسته میشدم . با اینکه حدود یکسال شده بود ولی بازم هر وقت صحبت میکردیم ضربان قلبم میرفت بالا ! یه اشتیاق وحشتناک ! اون موقع ها خیلی بچه بودیم ولی روزای خیلی قشنگی بود ، خیلی قشنگ ، واسه هر دومون . هر چی الان انکارش کنی بازم میدونم واسه توام قشنگ بود . یادمه اولین کادویی که واست خریدم یه ساعت بود که تو عینشو داشتی ! چقدر خجالت کشیدم اون روز .

.

.

.

اما روزا گذشت و گذشت ،‌ اون لحظه های خوب بازم بودن ولی حجمشون خیلی کم شده بود . احساس میکردم این بازی داره به آخرش نزدیک میشه !‌ولی من آخر این بازی رو بلد نبودم . اصلا تو چارچوب ذهنیم واسه این رابطه آخری در نظر گرفته نشده بود .

.

.

.

و حالا ۱۱ روزه که من از تو هیچ خبری ندارم . ۱۱ روزی که هر روزش مثل یک سال گذشته . باورت نمیشه حمیدی که برای خوندن یه کتاب حداقل یه هفته وقت میخواست تو این یازده روز ده تا کتاب خونده باشه ، تازه یه امتحانم داده باشه . حتی جرات ندارم عکساتو نگاه کنم ،‌ میترسم عزیز میترسم ! خدا کنه این روزا زود تموم بشن ! امیدم فقط به خودشه . من هنوزم به اینکه این قصه آخری نداره امیدوارم .

در اجاقی طمع شعله نمیبندم خردک شرری هست هنوز ؟

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

از اون شب سه سال گذشته و من قشنگترین لحظه های زندگیمو مدیون توام . امیدوارم هر جا که هستی و هر کاری که میکنی موفق باشی و شاد ، چه با من چه بدون من . میخوام بدونی هر تصمیمی که گرفتی و هر اتفاقی که افتاد بهترین آرزوهام همیشه دنبالته .

مواظب خودت باش

تا حالا شده شب بری تو رختخواب ، خسته باشی ،‌ بعد یهو بغض کنی ، بخوای گریه کنی ، نفست بگیره و اشکتم واست ناز کنه و کلی وقت تو همون حالت بمونی ؟ بعد چشماتو باز کنی و ببینی سپیده زده ، یهو بغضت بترکه و همینجور گریه کنی ؟

 

 

‌<بعضی وقتا باید درد رو پیش خودت نگه داری،
تو خودت
گاهی چون محرمش پیدا نمیشه
گاهی هم چون خیلی بزرگه، اگه بیرونش بدی، از عظمتش کم میشه، باید تو خودت نگه داری که بزرگت کنه. که قلبت رو صیقل بده. که صافت کنه. باید تو خودت نگهش داری که شایسته اش بشی، شایسته دردهای بزرگتر و زخمهای عمیقتر. دلهای صافتر و دستهای پاکتر.>

این کامنت آرش واسه پست قبلیه . وقتی داشتم میخوندمش یاد این جمله شریعتی افتادم :

حرفهایی هست برای نگفتن

    و ارزش عمیق هر کسی

          به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد

 

اون دردی که من ازش گفتم اما از این جنس نیست . من فقط میخوام بدونم چرا ،‌ فقط همین .

ولی مطمئنم اون بالاها یه خبرایی هست . اینا برای پاک شدن لازمه ، برای صاف شدن ، برای لایق شدن .

یه دوستی میگفت :

آخر این سفر رسیدن نیست

من میگم این سفر نه آخرش مهمه نه رسیدنش نه غرق شدنش ، به هر جا برد بدون ساحل همونجاست  .  حتی اگه ساحلش ته دریا باشه