دلم برات تنگ میشه، مراقب خودت باش، به امید دیدار
دیگه دارم تک تک این کلمه ها رو بالا میارم
دیگه نمیتونم از کسایی که یه قسمت از زندگی منو تشکیل دادن با همین سه تا جمله جدا بشم، اونا برن پشت اون شیشه لعنتی و من وایستم نگاشون کنم تا محو بشن. بعد برم روزمره خودمو ادامه بدم، برم زبان بخونم، Email بزنم به فلان استاد، درس بخونم، Research کنم...
حالم از همه این کتابای TOEFL و GRE و همه مقاله هایی که باید بخونم به هم می خوره.
از همه کارایی که انجام میدم فقط اون چند ساعتیشو که با اون چند نفری که هنوز هستن میگذره دوست دارم که طبق اصل استقرا دیر یا زود اونام دیگه نیستن.
"به امید دیدار"
به امید کدوم دیدار آخه؟ گیرم همه چی اون جوری که من میخوام بره جلو و منم بکّنم برم. اون وقت همه اشتیاقت میشه این که ماکزیمم سالی 10-15 روز اگه شانس داشته باشی نصف اونایی که دلت واسشون تنگ شده رو ببینی، اونم نه توی دلگشا، نه توی خوابگاه، نه زیر بالک، نه توی قهرمانی، نه توی قهوه خونه آذری، نه توی جمشید، نه توی...
تازه اگه یه نفر بخواد خاطرات چند سال دوری رو تعریف کنه اون دو هفته هم تموم میشه. بعد باید بری مث سگ کارایی که بهت میگن رو انجام بدی. پیچوندنی هم در کار نیست، اونجا داری واسه درسی که میخونی پول میگیری.
میگه میتونی Apply کنی دانشگاهی که یکی از بچه ها باشه
می گم خوب یه نفر از اونایی که دلم تنگ میشه واسشون کم میشه، فرقی نمیکنه خیلی.
با هر چی آدمم که اونجا آشنا بشی از دلتنگیت واسه اونایی که نیستن فکر نکنم چیزی کم بشه.
نه آقا جون، این قسمت از زندگی ما داره میره، کاریشم نمیشه کرد. من اما خوب که فکر میکنم راضیم. راضی از اینکه این 6-5 سال اینقدر خوب بود که من از تک تک لحطه هاش خاطره داشته باشم. اینقدر آدم خوب دیدم که اگه تا آخر عمرمم نبینم مهم نیست. اینقدر خوش گذروندیم اینقدر حرف زدیم اینقدر غصه خوردیم اینقدر بچگی کردیم اینقدر سوتی دادیم اینقدر چرت و پرت گفتیم اینقدر...
اینقدر خوب بود که همین چند نفری هم که الان از اون جمع باقی موندن همه دلخوشی منو تو دانشگاه تشکیل میدن.
دلتنگیهای الان هم فقط به خاطر استثنایی بودن اون سالهاست. و دلتنگیهای دو سال دیگه هم به خاطر خوب بودن این روزاییه که خیلی دارم سعی میکنم قدرشونو بدونم. روزایی که توی هر کدومش دارم یه عزیز رو از دست میدم و ...
A watery glimpse back on my past
And only in my tears it lasts
پ.ن1. یکی از روزای آخری که ایران بود میگفت مطمئنم که این جمع 40-30 نفری یه روزی یه جای دنیا دوباره دور هم جمع میشه. حتی امیدوار بودن بهشم سخته ولی من امیدوارم
پ.ن2. از این میترسم که یه روز دیگه شما هم نباشین که روزا با هم حرف بزنیم، بریم ناهار، نامجو گوش کنیم و...
سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی دارید
خوشحال میشم به من هم سر بزنید
به امید روزهای زیبا
خیلی بیرحمی.
همین.
اگر این امید هم نبود که دیگه باید میرفتیم میمردیم! خیلی راحت!
خیلی دوست داشتم میتونستم زمان رو نگه دارم. دیگه اصلا دوست ندارم خاطره جدیدی داشته باشم.آخه این خاطره ها جز شادی غم هم میارن
1. زندگی یعنی رفتن و دیدن و اینجور چیزا. خیلی سخته که بتونی با دوستانت برای هم بمونین. بلاخره زندگی برای هرکس یه داستان متفاوتی نوشته. ولی خوشبختانه تکنولوژی فاصله ها را کم کرده. تلفن اینترنت ... خلاصه جای دلتنگی زیاد نیست.
2. در مورد کامنتت: دین اثرات مثبت و منفی داره. در بعضی جوامع اثرات مثبتش میچربه. مثلا به نظر من مذهبی بودن جامعه آمریکا یه امتیاز مثبته براش. در بعضی جوامع اثرات منفی اش میچربه. شاید چون شدت تعصبات دینی زیاده.
توصیه میکنم یه نگاهی به کارهای David Sloan Wilson و Elliot Sober در مورد
Group Selection Theory و Multilevel selection theory بکنی. این دو مبحث در واقع از پیشرو ترین مباحث تئوری تکامله که تکامل را از موجود منفرد (در سطح ژن) به جوامع گسترش میده. یکی از مشاهدات جالبشون اینه که تمامی تمدنهای موفق در دوران خودشون، تمدن های دینی بودن. دلیلش شاید اتحاد بیشتر مردم بوده. یا اخلاقیات قوی تر. منظورم اینکه اثرات مثبت دین را نمیشه منکر شد. اثرات منفی ناشی از تعصبات دینی را هم منکر نیستم.
ببین حمید جان باور یا عدم باور به خدا و روح و مذهب و اینا یه مسئله شخصیه. من معتقدم بهشون ولی میتونم بفهمم که یه نفر معتقد نباشه. چون چیزهای قابل اثباتی نیستن. ولی به همون نسبت قابل رد هم نیستن.
تمدن موفق منظورم تمدنی بود که قدرت زمان خودش بوده. تمدن روم مثلا. حالا چه روم مسیحی و چه روم پگن. یا آمریکای امروز. برای قدرتمند بودن اتحاد حول یه محوری لازمه. حالا دین یا وطن پرستی یا حتی نژاد پرستی (مثلا آلمان نازی).
دین و وطن پرستی عامل جنگ بودن ولی جنگ بخشی از تکامل بشر بوده. اگر جنگ نبود خیلی از پیشرفتهای علمی امروز نبود. متاسفانه رقابت یکی از شرایطه لازمه برای تکامله و رقابت گاهی میتونه خیلی بیرحم باشه.
من نمیدونم قدر چیزی رو دونستن یعنی چی. نمیفهمم الان دارم قدر میدونم یا نه. در مورد پن هم بگم که منم میترسم. حتی بیشتر از تو. حرف کولی رو هم نفهمیدم. عجیب بود.
به حسین: منم نمیدونم
اصولا وقتی قدرشو بدونی آخرش تلخ تر میشه...
شاید اون دوست درست گفته باشه که همه جمع میشن یه جای دنیا! همین یکی دو ماه پیش، یه گروه زیادی از بچه های فیزیک شریف و پلی تکنیک و اونهایی که چند وقت با هم بودند، توی المپیاد جهانی فیزیک توی اصفهان دور هم جمع شدند! امیدوار باش
ساختن چیزای خوب آسون نیست
همیشه هم تموم میشن
یک نفر میگفت اون روزها خوب بود که بود. اگه نبود حالا میخواستیم حسرت چی رو بخوریم؟ این حسرت خوردن و اشک ریختن هم خودش واسه خودش عالمی داره. کاش باز هم چیزهای به این خوبی در انتظار همه ما باشه...
نمیدونم چرا این رفتن و رفتن و رفتن سرنوشت بشره. ..
به خباز: آره حسرت خوردن و فکر کردن به اون روزا هم عالمی داره. من هیچ وقت حاضر نیستم مثل آدمایی باشم که خیلی راحت با هینجور چیزا مواجه میشن و هیچ وقت دل نمیبندند و به قول خودشون مرد هستن. اینکه ما الان این دوری سخته به خاطر اینه که یه روزایی خیلی خوب بودن و در واقع تاوان همون روزای خوب قبله و من این زندگی با فراز و نشیب رو به خط راست ترجیح میدم. حداقلش اینه که یه مواقعی مون بالا بالاها بودم...
به حسین:
یادآوری،
توصیف،
یادآوری،
آیندههای ممکن،
یادآوری،
گذشته،
یادآوری،
گذشتههای ممکن،
یادآوری،
گاهی بیرحمی میخواد.
حالا میخواد نسبت به خودت باشه یا دیگری.
به کولی: فهمیدم. همین.