دیار اسرار آمیزی است دیار اشک...

باید از همان وقتها میدانستم که اگر گذاشتی اهلی ات کنند، مثل روباه توی شازده کوچولو، بفهمی نفهمی خودت را به این خطر انداخته ای که بالاخره روزی، جایی کارت به گریه کردن بکشد.

یا از همان اول باید جلوی این اهلی شدن را بگیری یا اگر نگرفتی آن آخر دیگر هیچ کاری از دستت ساخته نیست. باید همه عواقبش را به جان بخری. باید قبول کنی که این اهلی شدن خیلی هم دو طرفه نیست. تاریخ انقضایش هم برای همه یکسان نیست. هیچ راه برگشتی هم به آن دنیای قبل از اهلی شدن وجود ندارد. خلاصه این فرآیند اهلی شدن این قدرها هم بی خطر نیست که آدم اجازه بدهد به دست هر گلی اهلی بشود. وقتی اهلی شدی دیگر مهم نیست گلی که تو را اهلی کرده چه جور گلی است. اصلا میداند اهلی شدن یعنی چه یا نه؟! آخر میدانی این هم از آن چیزهایی است که این روزها پاک فراموش شده... آن وقت دیگر چه انتظاری میتوانی داشته باشی از گلی که حتی نمیداند اهلی شدن یعنی چه؟

اینجا است که دیگر کار از کار گذشته است. و آن وقت است که آن گل برای تو با میلیونها میلیون گل دیگر فرق کرده است و توی همه ستاره ها شده است همین یکی و به هر جا که نگاه میکنی فقط همین یکی را میبینی و...

همین جاست که دیگر هیچ راه برگشتی نیست

 

پ.ن. امان از این شازده کوچولو...