دلم تنگه
برای خودم
برای اون آدمی که بودم و الآن مدتهاست ازش خبری نیست
برای اون دو جلد "گفتگوهای تنهایی" که همش تو کیفم بود
برای اون احساسات
نمیدونم چه مرگم شده امشب
تمام اینی که الآن هستم رو دارم بالا میارم
فقط میدونم اگه بودی همین الآن لباس میپوشیدیم میرفتیم بیرون. کجاش مهم نبود فقط میرفتیم. اولش من حرف میزدم یه کم، بعد تو شروع میکردی، بعد میرسیدیم به جایی که هیچ ربطی به اون چیزی که به خاطرش این وقت شب اومده بودیم بیرون نداشت، من ولی آروم شده بودم...
آره این حس غریب همیشه هست. هیچ وقت نمیمیره. هزار تا کتابم که بخونی، هر چی دلیل منطقی هم که واسه رد کردنش بیاری بازم شبایی مثل امشب وجودشو بهت ثابت میکنه . اون وقت حالت از خودت به هم میخوره...
... راست گفته است سارتر: "این جهان و این جهانیان استفراغ است!" پروانه ی شمع اگر همچون مرغ خانگی نه بر گرد شمع٬ که در پی خروس میرفت زندگی در زیر پایش رام میگشت و آسمان بر بالای سرش به کام ... و شمع پروانه٬ اگر همچون خروس٬ نه در انتظار پروانه٬ که در پی مرغ خانگی میخواند٬ دسته دسته مرغان کیلویی از همه رنگ گردش حلقه می بستندو بر سرش آوار می شدند که جهان را از بهر اینان ساخته اند.
زندگی آن ندای مرموز و شور انگیزی که شمع و پروانه را به هم میخواند و نمیشود. با خویشاوندی این دو بیگانه است. جهان خانه ی این دو نیست. و از این است که سرنوشت عشقی که با مردم این اقلیم ناساز است٬ جز سوختن پروانه و گداختن شمع نیست. یکی خاکستر میشود و دیگری اشک و ... پایان.
گفتگوهای تنهایی بخش دوم |