میگفت: "برق که میرود همه میگوییم :نور کجا رفت؟ و برق که می آید همه چشمان خود را میمالیم و میگوییم تاریکی کجا رفت؟" میگفت: "دقت کرده ای یکی دو ساعت که از تاریکی میگذرد چقدر راحت چشمهامان به تاریکی عادت کرده و راحت میبیند؟" میگفت: "همیشه همیجور است. عادت میکنیم، خیلی زود، خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنی..."
این سومی را ای کاش درست گفته بود
پ.ن: قبل ترها بغض را فرو میخوردم حالا اما بغض مرا فرو میبرد در خود... و باز هم عطش خاموش نخواهد شد |