nostalgia

دیگه گریه دلو وا نمیکنه...

silent agony

میروم

رفتن شاید
دلیلی است برای پرواز

شاید هم نه
پرواز بهانه ایست برای رفتن...

خاطره خود کلانتر جان است، بر سرت بشکند هوار شود

دلم برات تنگ میشه، مراقب خودت باش، به امید دیدار

دیگه دارم تک تک این کلمه ها رو بالا میارم
دیگه نمیتونم از کسایی که یه قسمت از زندگی منو تشکیل دادن با همین سه تا جمله جدا بشم، اونا برن پشت اون شیشه لعنتی و من وایستم نگاشون کنم تا محو بشن. بعد برم روزمره خودمو ادامه بدم، برم زبان بخونم، Email بزنم به فلان استاد، درس بخونم، Research کنم...
حالم از همه این کتابای TOEFL و GRE و همه مقاله هایی که باید بخونم به هم می خوره.
از همه کارایی که انجام میدم فقط اون چند ساعتیشو که با اون چند نفری که هنوز هستن میگذره دوست دارم که طبق اصل استقرا دیر یا زود اونام دیگه نیستن.

"به امید دیدار"
به امید کدوم دیدار آخه؟ گیرم همه چی اون جوری که من میخوام بره جلو و منم بکّنم برم. اون وقت همه اشتیاقت میشه این که ماکزیمم سالی 10-15 روز اگه شانس داشته باشی نصف اونایی که دلت واسشون تنگ شده رو ببینی، اونم نه توی دلگشا، نه توی خوابگاه، نه زیر بالک، نه توی قهرمانی، نه توی قهوه خونه آذری، نه توی جمشید، نه توی...
تازه اگه یه نفر بخواد خاطرات چند سال دوری رو تعریف کنه اون دو هفته هم تموم میشه. بعد باید بری مث سگ کارایی که بهت میگن رو انجام بدی. پیچوندنی هم در کار نیست، اونجا داری واسه درسی که میخونی پول میگیری.
میگه میتونی Apply کنی دانشگاهی که یکی از بچه ها باشه
می گم خوب یه نفر از اونایی که دلم تنگ میشه واسشون کم میشه، فرقی نمیکنه خیلی.
با هر چی آدمم که اونجا آشنا بشی از دلتنگیت واسه اونایی که نیستن فکر نکنم چیزی کم بشه.

نه آقا جون، این قسمت از زندگی ما داره میره، کاریشم نمیشه کرد. من اما خوب که فکر میکنم راضیم. راضی از اینکه این 6-5 سال اینقدر خوب بود که من از تک تک لحطه هاش خاطره داشته باشم. اینقدر آدم خوب دیدم که اگه تا آخر عمرمم نبینم مهم نیست. اینقدر خوش گذروندیم اینقدر حرف زدیم اینقدر غصه خوردیم اینقدر بچگی کردیم اینقدر سوتی دادیم اینقدر چرت و پرت گفتیم اینقدر...
اینقدر خوب بود که همین چند نفری هم که الان از اون جمع باقی موندن همه دلخوشی منو تو دانشگاه تشکیل میدن.
دلتنگیهای الان هم فقط به خاطر استثنایی بودن اون سالهاست. و دلتنگیهای دو سال دیگه هم به خاطر خوب بودن این روزاییه که خیلی دارم سعی میکنم قدرشونو بدونم. روزایی که توی هر کدومش دارم یه عزیز رو از دست میدم و ...
A watery glimpse back on my past
And only in my tears it lasts


پ.ن1. یکی از روزای آخری که ایران بود میگفت مطمئنم که این جمع 40-30 نفری یه روزی یه جای دنیا دوباره دور هم جمع میشه. حتی امیدوار بودن بهشم سخته ولی من امیدوارم

پ.ن2. از این میترسم که یه روز دیگه شما هم نباشین که روزا با هم حرف بزنیم، بریم ناهار، نامجو گوش کنیم و...

همراه شو

رستنی ها کم نیست

من و تو کم بودیم

خشک پژمرده تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست

من و تو کم گفتیم

مثل هذیان دم مرگ از آغاز

چنین درهم وبرهم گفتیم

دیدنی ها کم نیست

من و تو کم دیدیم

بی سبب از پاییز

جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست

من و تو کم چیدیم

وقت گل دادن عشق روی دار قالی

بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست

من و تو کم خواندیم

من و تو ساده ترین شکل سرودن را

در معبر باد با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم خواندیم

من و تو واماندیم

من و تو کم دیدیم

من و تو کم چیدیم

من و تو کم گفتیم

وقت بیداری فریاد

چه سنگین خفتیم

من و تو کم بویدم

من و تو اما در میدان ها

آنک اندازه ما می خوانیم

ما به اندازه ما میبینیم

ما به اندازه ما می چینیم

ما به اندازه ما می گوییم

ما به اندزاه ما می روییم

من و تو

کم نه، که باید شب بی‌‌رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم

من و تو

خم نه و درهم نه و کم هم نه

که می باید با هم باشیم

من و تو حق داریم در شب این جنبش

نبض آدم باشیم

من و تو حق داریم

که به اندازه ماهم شده

باهم باشیم

گفنتی ها کم نیست

اینجا ایران است

"شرق توقیف شد"
میدونی، خوب که فکر می¬کنم همین 61 شماره¬ام که منتشر شد خیلی زیاد بوده. همین 7-8 تا کافه شرقیم که در اومده خیلی به یه جای خیلیا فشار آورده.
میدونی، هر از چند گاهی یه تلنگر بهت میزنن که شک نکنی اینجا ایرانه. که فکر نکنی میشه یه اتفاقی بیفته اینجا.
می¬دونی، این چیزا رو باید ببینی که یه وقت شک نکنی باید بکنی بریا.
می¬دونی، ما خیلی خوشبینیم به خدا. ]...[خلیم اصلا که هر بار که یه چیز کوچیک می¬بینیم شاد میشیم باز.
می¬دونی حالا چرا توقیف شده؟ به خاطر مصاحبه با یه خانوم شاعری که لزبین بوده. میگن ترویج همجنس¬بازی بوده! بابا برین هر جایی که تابلوی مونالیزا آویزونه رو ببندین، آخه داوینچی¬ام بچه باز بوده!
...
..
.
بابا تو مملکتی که مردمش هنوز بلد نیستن چه شکلی لباس بپوشن و موهاشون چه شکلی باشه اصلا روزنامه یعنی چی؟ این جلف بازیا چیه؟ بابا مردم هزار تا مشکل معیشتی دارن اون وقت میگی چرا روزنامه توقیف شده؟
بابا اینجا رئیس جمهورش میگه: "ما در ایران تقریبا آزادی مطلق داریم". اون وقت انتظار داری...
...
..
.
یکی می¬گفت: "ما واکسنشو زدیم. همون روزی که جامعه رو بستن. همون موقعی که توس رو تعطیل کردن. همون وقتی که 12 تا روزنامه تو یه شب توقیف شد."
...
..
.
خوب گفته رحمانیان:
"ما اشتباه می‌کنیم. آنها کارشان را درست انجام می‌دهند.آنها می‌گویند شما نباید روزنامه داشته باشید. ما زور می‌زنیم که روزنامه داشته باشیم. آنها هم می‌گویند اشکالی ندارد شما روزنامه داشته باشید ما هم توقیف می‌کنیم."
...
..
.
حالا دیگه میشه پنج¬شنبه تا لنگ ظهر خوابید. به قول حسین:
"زنگ می‌زند و می‌گوید که شرق را بستند. اسمش غرب که نبود، شرق بود. شرق هم یعنی جایی برای بستن. شرق یعنی جایی برای گرفتن دل‌خوشی‌های کوچک. خیالت را راحت می‌کنند که یک هفته منتظر نمانی تا پنج‌شنبه بشود و بروی شرق بخری و کافه‌اش را بخوانی. این‌جا تنها کاری که بلدند این است که خیالت را راحت کنند."
...
..
.
یادمه شوهر خالم اون اولایی که اومده بود ایران از هر اتفاق عجیب غریبی که به زعم خودش می¬افتاد کلی شاکی میشد. یه بار یکی از دوستاش بهش گفته بود: "رادیو گوش می¬کنی؟" شوهر خالم گفته بود: "نه" اونم بهش گفته بود: "یه بار که اول یکی از اخباراشو گوش کنی مشکلت حل میشه. میگه اینجا ایران است صدای جمهوری...."

چقدر غریبند این روزها

روزهایی که سرشار از غیر منتظره هاییست که گویی سالهاست به انتظارشان نشسته ام

غربت این روزها را تاب تحمل ندارم

چه دشوار است فراموشی

و دشوارتر از آن درک این حقیقت که تمام آن... توهمی بیش نبوده است

مدتهاست که زندگی نمیکنم

اما دیگر حتی ادای زندگی کردن را در آوردن هم برایم سخت شده

دیگر حتی کشتن این دقیقه ها هم غیر ممکن شده

کاش فقط بگذرد

دیگر خودم هم خودم را باور ندارم

کاش...

pretending

In a violent place we can call our country
There's a mixed up man
And I guess thats me
The sun's in the sky
But the storm never seems to end

It's a place of sorrow but we call it a home
And the darkest thoughts
Yeah, I guess they're my own
There's wealth in the bank
But there's nothing to show inside

It's cloudy now
It's getting cloudy now

In a special place
That I call my life
The father was cruel and he lost his wife
But I don't see either
'Cause I live across the street

It's a beautiful thing
When it starts to rain
And a man who drinks just to drown the pain
And I can't stop from dreaming
There's something else

It's cloudy now
It's getting cloudy now

کرگدن

Don't stare at me
I'm not an animal
Just a child of man - a strange thing to you - perhaps
With eyes and ears
Heart and emotions
And yet a mind that's clear and free
Perhaps I'm just a shade
Casting darkness on your plans
Perhaps I am a storm
Whose quiet rain slakes the thirst of many a seed for
growth

Make - Humans - like machines - and see
they march - mindlessly - in step and - all think
they're different and separate - free and - in charge of
their lives

Don't stare at me
Look deep into yourselves

Reality

ببین عزیز دل

بعضی وقتا گفتن واقعیت خیلی بهتر از اینه که چند لوِل ایده بزنی که بپیچونی

اونم جلوی کسی که آی کیوش از تو بیشتره

نکن این کارو

هم فسفر میسوزونی

هم وجهه نداشتتو پیشش از دست میدی

Memories

بچه­های مدرسه والت

لولک و بولک

واتو واتو

پلنگ صورتی

مورچه و مورچه­خوار

تام و جری

بامزی

یوگی و دوستان

خانواده دکتر ارنست

مهاجران

سندباد

مگ­مگ و دوستان

نیک و نیکو

هاچ زنبور عسل

مدرسه موشها

سرندپیتی

لوک خوش­شانس

با خانمان

جودی ابوت

زنان کوچک

فردی مورچه سیاه

جعبه اسباب­بازی

میتی کمان

افسانه سه برادر

وقتی بابا کوچیک بود

پسر شجاع

دهکده حیوانات

رامکال

پسر کوهستان

کماندار نوجوان

چوبین

هاکل برفین

تام سایر

گالیور

جیمبو

حنا دخترب در مزرعه

بل و سباستین

بینوایان

نل

پت پستچی

پروفسور بالتازار

پسر مبتکر

پینوکیو

پت و مت

وروجک و آقای نجار

میگ میگ (Road Runner)

رابین­هود

آنت

هایدی

کاراگاه گجت

ملوان زبل

میو میو عوض میشه

زبل خان

لاک­پشت­های نینجا

آلن لیون

ممول

دژ فضایی

ایکیوسان

بیشه سبز

فوتبالیستها

دوقولوها

کار و اندیشه

هادی و هدی

خونه مادربزرگه

علی کوچولو

السون و ولسون

 

پ.ن : هیچ منظور خاصی از ترتیبشون وجود نداره :دی