there's just too much that time can not erase

میگفت:
"برق که میرود همه میگوییم :نور کجا رفت؟
و برق که می آید همه چشمان خود را میمالیم و میگوییم تاریکی کجا رفت؟"
میگفت:
"دقت کرده ای یکی دو ساعت که از تاریکی میگذرد چقدر راحت چشمهامان به تاریکی عادت کرده و راحت میبیند؟"
میگفت:
"همیشه همیجور است. عادت میکنیم،‌ خیلی زود، خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنی..."



این سومی را ای کاش درست گفته بود


پ.ن: قبل ترها بغض را فرو میخوردم
حالا اما
بغض مرا فرو میبرد در خود...
و باز هم عطش خاموش نخواهد شد
نظرات 4 + ارسال نظر
آریا یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:46 http://bluegalexy.blogsky.com

ناپلئون میگه : حرفیو بزن که بتونی بنویسیش ، چیزیو بنویس که بتونی امضاش کنی و چیزیو امضا کن که بتونی پاش وایسی

کار مرد همینه
فرو خوردن

یک دوست دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 20:01

خو ا هش می کنم این قدر غمگین ننو یس

... سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 00:25

واقعا نمی دونم چی باید بگم ولی ای کاش سومی رو راست گفته بود...اما این با اون فرق داره ! اینجا شاید امیدی به نور دوباره نیست و همین باعث میشه احساس کنیم در تاریکیه مطلق فرو رفتیم و شاید هم چون نمی تونیم چراشو رو بفهمیم شاید هم نمی خواهیم باور کنیم چیزی که داریم می بینیم ،...نمی دونم...ولی ای کاس خسته می شدیم از این همه رنج و ناراحتی که...فراموشی چه موهبت با ارزش و کمیابی می شود این جور وقتها....چقدر آشفته نوشتم...

امین سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 00:30 http://daroon-e-man.persianblog.ir/

من اما بر خلاف یک دوست نمی گم شاد بنویس! نه که بگم غمگین! اون جوری می نویسی که هستی و به نظرم این درسته! مممم راست و دروغش رو .... بگذاز زمان هم کار خودش را بکند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد